Thursday, September 30, 2010

روضه خوانی




روضه خوانی

یک طلبه ای تازه لیسانس آخوندی گرفته بود و برای اولین بار بایستی توی مسجدی روضه می خواند. ولی از آنجایی که خیلی ترسیده بود و عصبی شده بود، زبانش بند آمد و نتوانست حتی یک کلمه بیان کند.

یک آخوند کهنه کار که آن صحنه را دید، سعی کرد که همکار جدیدش را راهنمایی کند. به او گفت : بار بعد، قبل از روضه خوانی، چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز و بنوش تا ترست از بین برود.

طلبه هم جمعه بعدی همین کار را کرد و روضه خیلی گرم شد. روز بعد نامه ای از طرف همان آخوندی که نصیحت کرده بود به دست طلبه رسید. توی آن نوشته شده بود:

برادر جمعه بعدی چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز، نه چند قطره آب توی یک بطری ویسکی. ضمناً مایلم بهت بگویم

1ـ لازم نیست عمامه ات را دور کمرت ببندی و پوست موز را روی سرت

2ـ اینجوری عکس امام را جلوی مردم ماچ نکن، برات حرف در می آرند

3ـ ده فرمان موسی واقعاً 10 تا بودند، نه 12 تا. 12 تعداد امامان است، نه 11 تا. 11 نفر تعداد بازیکنان تیم فوتبال است و نفر دوازدهم داور نامیده می شود، نه امام زمان

4ـ وقتی راجع به پیغمبر صحبت می کنی، بگو محمد (ص) و دوازده امام، نگو محمد و تیمش

5ـ اسم یزید، واقعاً یزید بوده است، نگو «اون مادر قحبه» جلوی خواهران

6ـ وقتی راجع به نایب امام زمان صحبت می کنی، بگو امام، نگو پدر خوانده. پدر خوانده مافیایی بوده است

7ـ بن لادن اصلاً ربطی به ضربت خوردن حضرت علی نداشت و جورج بوش اصلاً در جنگ کربلا شرکت نکرده بود

8ـ عیسی تیرباران نشد، به صلیب کشیده شد

9ـ پایتخت عراق، بغداد است، نه نیویورک

10ـ گلاب برای خوش بو کردن است، نه برای خنک کردن عرقهای گردنت

11ـ خرماهایی که آنجا بود مزۀ ویسکی نبود

12ـ گناهکاران به جهنم می روند، نه به قزوین

13ـ اون پیرمردی که با انگشت بهش اشاره کردی و گفتی اون بچه باز .... است، من بودم

14ـ امام علی در هیچ مسابقات جهانی شمشیربازی شرکت نکرد و هیچوقت قهرمان المپیک نبود. برای مردم خالی نبند

15ـ عایشه زن پیغمبر بود، نه نوه اش

16ـ حضرت محمد بیسواد بود. نه شطرنج بازی می کرد و نه اینترنت داشت. آیه های قرآن توسط یاهو مسنجر به او وحی نمی شد

17ـ روضه خوانی بصورت نشسته اجرا می شود. چرا روی قالی دراز کشیده بودی؟

18ـ در پایان روضه خوانی، مردم را وادار کن که صلوات بفرستند. به آنها نگو گور پدر همتون

خلاصه برادر خیلی خراب کردی. والسلام



Saturday, August 14, 2010

امروز دیگر تو رای داده‌ای

روزي یک سياستمدار معروف، درست هنگامی که از محل كارش خارج شد، با یک اتومبیل تصادف کرد و در دم کشته شد.
روح او در بالا به دروازه های بهشت رسید و يك فرشته از او استقبال کرد. فرشته گفت: «خیلی خوش آمدید. این خیلی جالبه. چون ما به ندرت سیاستمداران بلند پایه و مقامات رو دم دروازه های بهشت ملاقات می کنیم. به هر حال شما هم درک می کنید که راه دادن شما به بهشت تصمیم ساده ای نیست»
سياستمدار گفت «مشکلی نیست. شما من را راه بده، من خودم بقیه اش رو حل می کنم»
فرشته گفت «اما در نامهء اعمال شما دستور دیگری ثبت شده، شما بایستی ابتدا یک روز در جهنم و سپس یک روز در بهشت زندگی کنید. آنگاه خودتان بین بهشت و جهنم یکی را انتخاب کنید»
سياستمدار گفت «اشکال نداره. من همین الان تصمیمم را گرفته ام. میخواهم به بهشت بروم»
فرشته گفت «می فهمم. به هر حال ما دستور داریم. ماموریم و معذور»
و سپس او را سوار آسانسور کرد و به پایین رفتند. پایین ... پایین... پایین... تا اینکه به جهنم رسیدند.
در آسانسور که باز شد، سياستمدار با منظرهء جالبی روبرو شد. زمین چمن بسیار سرسبزی که وسط آن یک زمین بازی گلف بود و در کنار آن یک ساختمان بسیار بزرگ و مجلل. در کنار ساختمان هم بسیاری از دوستان قدیمی سناتور منتظر او بودند و برای استفبال به سوی او دویدند. آنها او را دوره کردند و با شادی و خنده فراوان از خاطرات روزهای زندگی قبلی تعریف کردند. سپس برای بازی بسیار مهیجی به زمین گلف رفتند و حسابی سرگرم شدند. همزمان با غروب آفتاب هم همگی به کافهء کنار زمین گلف رفتند و شام بسیار مجللی از اردک و بره کباب شده و نوشیدنی های گرانبها صرف کردند. شیطان هم در جمع آنها حاضر شد وشب لذت بخشی داشتند..
به سياستمدار آنقدر خوش گذشت که واقعاً نفهمید یک روز او چطور گذشت. راس بیست و چهار ساعت، فرشته به دنبال او آمد و او را تا بهشت اسکورت کرد. در بهشت هم سياستمدار با جمعی از افراد خوش خلق و خونگرم آشنا شد، به کنسرت های موسیقی رفتند و دیدارهای زیادی هم داشتند. سناتور آنقدر خوش گذرانده بود که واقعا نفهمید که روز دوم هم چگونه گذشت، گرچه به خوبي روز اول نبود.
بعد از پایان روز دوم، فرشته به دنبال او آمد و از او پرسید که آیا تصمیمش را گرفته؟
سياستمدار گفت «خوب راستش من در این مورد خیلی فکر کردم. حالا که فکر می کنم می بینم بین بهشت و جهنم من جهنم را ترجیح می دهم»
بدون هیچ کلامی، فرشته او را سوار آسانسور کرد و آن پایین تحویل شیطان داد. وقتی وارد جهنم شدند، اینبار سياستمدار بیابانی خشک و بی آب و علف را دید، پر از آتش و سختی های فراوان. دوستانی که دیروز از او استقبال کردند هم عبوس و خشک، در لباس های بسیار مندرس و کثیف بودند. سياستمدار با تعجب از شیطان پرسید «انگار آن روز من اینجا منظرهء دیگری دیدم؟ آن سرسبزی ها کو؟ ما شام بسیار خوشمزه ای خوردیم؟ زمین گلف؟ ...»
شیطان با خنده جواب داد: «آن روز، روز انتخابات بود...
امروز دیگر تو رای داده‌ای».



امروز روز انتخابات است








امروز تو ديگر راي داده اي


Monday, July 12, 2010

توصیف فردوسی از اعراب مهاجم به ایران





توصیف فردوسی از اعراب مهاجم به ایران
در زیر توصیف فردوسی پاکزاد را از اعراب حمله کننده به ایران می خوانید که در بخش نامه یزدگرد به فرماندار توس آورده شده است ، به ابیات خوب دقت کنید و ببینید زبان فردوسی چقدر تند و زهر آگین است و چه نفرتی از مسلمانان در آن موج میزند و آنان را سوسمار خوار و اهریمن چهره می خواند

.
از این مار خوار اهرمن چهرگان
زدانایی و شرم بی بهرگان
نه گنج و نه نام و نه تخت و نژاد
همی داد خواهند گیتی به باد
بسی گنج و گوهر پراکنده شد
بسی سر بخاک اندر آگنده شد
چنین گشت پرگار چرخ بلند
که آید بدین پادشاهی گزند
از این زاغ ساران بی آب و رنگ
نه هوش و نه دانش نه نام و نه ننگ
که نوشین روان دیده بود این به خواب
کزین تخت بپراگند رنگ و آب
چنان دید کز تازیان صد هزار
هیونان مست و گسسته مهار
گذر یافتندی به اروند رود
نماندی بر این بوم و بر تار و پود
به ایران و بابل نه کشت و درود
بچرخ زحل بر شدی تیره دود
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
کنون خواب را پاسخ آمد پدید
ز ما بخت گردن بخواهدکشید
شود خوار هر کس که هست ارجمند
فرومایه را بخت گردد بلند
پراگنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
بهر کشوری در ستمگاره یی
پدید آید و زشت پتیاره یی
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد پرید

احکام شرع مبين






احکام گوزیدن

سوال : آیا گوزیدن با صدای بلند اشکال دارد؟
جواب: اگر گوزنده قصد اعلام مطلبی به شنونده را داشته باشد شرعا اشکال ندارد ولی مستحب است که با صدای آهسته و در خفا بگوزد تا محلی برای ریا نباشد
سوال: آیا شنیدن صدای گوز دیگران اشکال دارد؟
جواب: شنیدن صدای گوز مرد برای مرد و شنیدن صدای گوز زن برای زن اگر به قصد غنا نباشد جایز است اما احوط آن است که بطور غیر مستقیم شنیده شود شنیدن صدای گوز زن توسط شوهر و یا تمام انواع محارمش اشکال ندارد اما بهتر است که هنگام گوزش دست خود را طوری میان باسن بگذارد که صدای آن کلفت و شبیه صدای گوز مردانه بنظر برسد تا جلب توجه نکند
سوال: ارتباط گوز با شقیقه چیست؟
جواب: ارتباط از نوع ثبوتی است پس کسانی که کمتر میگوزند کمتر به عارضه سردرد دچار میشوند و این مسئله به شدت صدای آن نیز بستگی دارد که نباید بیشتر از 120 دسی بل باشد
سوال: حکم افرادی که در توالتهای عمومی با صدای بلند میگوزند چیست؟
جواب: اگر بقصد ارعاب دیگران باشد باید دیه بدهد که در این مورد باید به احکام دیه مراجعه شود اما اگر بی اختیار باشد باید شدت آنرا سنجید که اگر بیش از 120 دسیبل بود مستوجب قصاص نفس است.
سوال: اخیرا عده ای همراه با گوزیدن ، می چسند . چه حکمی متوجه این افراد است؟
جواب: جایز نیست موجب آلودگی هوا میشود
سوال: اگر گوزنده هنگام گوزیدن متوجه شود که اسهال بوده است چه باید بکند؟
جواب: شورت خود را تعویض کند
سوال: گوزیدن عروس در مراسم خواستگاری چه حکمی دارد؟
جواب: اگر به قصد خودنمائی باشد حرام است اما اگر میخواهد با این عمل خواسته ای را به گوش مادر خویش برساند اشکال ندارد اما احوط آن است که آهسته بگوزد
سوال: پدر بنده کارمند بانک بوده اندکه متاسفانه براثر شنیدن گوز دار فانی را وداع گفته اند (هنگامی که یک خانم جوان جهت انجام امور بانکی به ایشان مراجعه میکند دفترچه حساب آن خانم به زمین می افتد و وقتی برای برداشتن دفترچه دولا میشود میگوزد و چون پدر اینجانب در آن لحظه در حال نوشیدن چای بوده اند بر اثر شنیدن صدای گوز می خندند و قند در گلویشان گیر کرده بر اثر خفگی می میرند) میخواستم ببینم آیا دیه ای متوجه بازماندگان آن مرحوم هست یا خیر؟
جواب: خواهر محترم، این سوال به روئیت حضرت آیه الله ملا هادی توسی سبزواری رسید فرمودند خندیدن به صدای گوز دیگران از بدترین اعمال است و ضمنا پدر حضرتعالی بر اثر اصابت گوز دارفانی را وداع نکرده اند بلکه علت وفات خفگی است که جزو پیامدهای خنده ی ناشی از شنیدن صدای گوز است . پس هیچ دیه ای متوجه شما نمی شود و بلکه اگر گوزنده محترمه شاکی می شدند اولیای دم میبایست رضایت ایشان را جلب می کردند
سوال: عده ای گوز خود را حبس و جهت بی اثر کردن شدت صوت آن ، آنرا به چس تبدیل میکنند. این عده چه حکمی دارند؟
جواب: جایز نیست موجب آلودگی محیط می شود
سوال: آیا گوزیدن در استخر جایز است؟
جواب: اگر قلپ های آن روی آب بیاید حرام است .... مستحب آن است که در کنار دیواره های استخر بگوزد
سوال: گوزیدن در جمع دوستان چه حکمی دارد؟
جواب: گوزیدن واجب کفایی است یعنی اگر در جمعی تنها یک نفر بگوزد ؛ گوزیدن در جمع از گردن بقیه ساقط میشود، که فتوای آن این است که از آن پس در آن جمع نمی توان گوزید و آنرا به گردن دیگری انداخت
سوال: گوزیدن از چه سنی واجب می شود؟
جواب: گوزیدن به نوزادان پسر از چهارده ماهگی و به نوزادان دختراز نه ماهگی واجب است ، پس اگر ترک آنرا کرده باشد باید قضای گوز را بجا آورد و اگر خود استطاعت انجام آنرا ندارد بهتر است آنرا به دیگری بسپارد و یا هر پنج شنبه شب دو کیلو نخود برشته خیرات کند و یا در آش نذری نخود و لوبیای دیر پز بریزد
سوال:همسر بنده با صدای بسیار وحشتناکی می گوزد بطوریکه تاکنون چندین بار شیشه های منزل را عوض کرده ایم و چندین بار همسایه ها از این امر شکایت کرده و حتی یکبار پلیس 110 مشکوک به انفجار خمپاره گردید و منزل مارا تفتیش نمود. ادامه زندگی با چنین مردی چه حکمی دارد؟
جواب:اگر در عقد نامه قید شده باشد که همسر جنابعالی مبتلا به عارضه " خود گوز بزرگ کم بینی" است حق متارکه از شما ساقط و باید تمکین و مماشات نمایید . در کتاب "سیاست الاگواز الکبیره" که تنها مرجع فقهی بررسی صوت ناشی از گوزیدن در بین علما است در باب بلندی صدای گوز تنها به این نکته اشاره شده است که صدای گوز نمی تواند از 120 دسی بل بیشتر باشد بطوریکه مستمعی که در پشت دروازه شهر تنها برج و باروی شهر را می بیند ، نتواند صدای آنرا بشنود. در این خصوص بهتر است ابتدا از میزان شدت صدای گوز همسرتان مطمئن شوید
سوال: آیا آروغ زدن که اصطلاح مدرن آن باد گلو است حرام است؟
جواب: اگر آروغ بدل از گوز زده شود اشکالی ندارد اما احوط آن است که قبل از آروغ زدن نیت کند مثلا بگوید " یک عدد آروغ می زنم برای رضای فلان و فلان ". در" تذکره الاگواز فی المعاده الباز" آمده است که : هنگام شنیدن صدای آروغ بدل از گوز باید به شخص متعارغ (یعنی کسی که آروغ زده) بگوید عافیت باشد تو را گوز گلو دو سه تا آلو بخور جای هلو
سوال: اگر کسی نداند که در روز چند بار گوزیده چه باید بکند؟
جواب: بر هرشخصی که به سن تکلیف "گوزیدن"رسیده است واجب است که در طول شبانه روز هفت بار بگوزد . اگر سهوا فراموش کند که مثلا شش بار گوزیده یا هفت بار باید بنا را بر شش بگذارد و در یک لحظه سریعا دولا شود تا گوز هفتم را بجا آورد. شک بین هشتمین و هفتمین گوز باطل است و باید دوباره آنرا از ابتدا بجا آورد
سوال: حکم گوزیدن بی اختیار چیست؟
جواب: گوزیدن بی اختیار موجب صفای دل و جان است که اگر با صدای کمتری صورت پذیرد موجب تقرب بیشتر و کاهش ریا می شود . واجب سمعی است که شنونده ی" گوز بی اختیار" جلوی خنده خود را بگیرد



Friday, July 9, 2010

تلنگر - مولانا جلال الدين رومي


نه مرادم نه مریدم ،

نه پیامم نه کلامم،


نه سلامم نه علیکم،


نه سپیدم نه سیاهم.


نه چنانم که تو گویی،


نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.


نه سمائم،


نه زمینم،

نه به زنجیر کسی بسته و نه برده‌ی دینم


نه سرابم،


نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،


نه گرفتار و اسیرم،


نه حقیرم،


نه فرستاده پیرم،


نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم، نه بهشتم

چنین است سرشتم


این سخن را من از امروز نه‌ گفتم،


نه‌ نوشتم،


بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.



حقیقت نه به رنگ است و نه بو،


نه به های است و نه هو،


نه به این است و نه او،


نه به جام است و سبو...


گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،


تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،


آنچه گفتند و سرودند تو آنی ...


خود تو جان جهانی،


گر نهانی و عیانی،


تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی


تو ندانی


که خود آن نقطه عشقی


تو اسرار نهانی

همه جا تو

نه یک جای ،

نه یک پای،

همه‌ای

با همه‌ای

همهمه‌ای

تو سکوتی

تو خود باغ بهشتی.

تو به خود آمده از فلسفه‌ی چون و چرایی،

به‌ تو سوگند که این راز شنیدی و

نترسیدی و بیدار شدی،

در همه افلاک بزرگی،

نه که جزئی ،

نه چون آب در اندام سبوئی،

خود اوئی،

به‌خود آی

تا بدرخانه‌ی متروک هرکس ننشینی

و به‌ جز روشنی شعشعه‌ی پرتو خود

هیچ نبینی

و گل وصل بچینی

به‌خودآ
...


Saturday, July 3, 2010

industry xxx terms, abbreviations, codes,

This summary is not available. Please click here to view the post.

Thursday, July 1, 2010

شاهکاری از بانو سيمين بهبهاني :هرگزنخواب کورش







هرگزنخواب کورش

دارا جهان ندارد،
سارا زبان ندارد

بابا ستاره ای در

!هفت آسمان ندارد

کارون ز چشمه خشکید،

البرز لب فرو بست

حتا دل دماوند،

آتش فشان ندارد

دیو سیاه دربند،

آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو،

گرز گران ندارد

روز وداع خورشید،

زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان،

نقش جهان ندارد

بر نام پارس دریا،

نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما،

تیر و کمان ندارد

دریای مازنی ها،

بر کام دیگران شد

نادر ز خاک برخیز،


میهن جوان ندارد

دارا ! کجای کاری،

دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند،

دارا جهان ندارد

آییم به دادخواهی،

فریادمان بلند است

اما چه سود، اینجا
نوشیروان ندارد

سرخ و سپید و سبز است

این بیرق کیانی

اما صد آه و افسوس،

شیر ژیان ندارد

کوآن حکیم توسی،

شهنامه ای سراید

شاید که شاعر ما

دیگر بیان ندارد

هرگز نخواب کوروش،

ای مهرآریایی

بی نام تو،وطن نیز

نام و نشان ندارد

Saturday, June 19, 2010

سئوال محمد رضاشاه فقید از مردم ایران





سئوال محمد رضاشاه فقید از مردم ایران

اگر فقر میخواستید!

اگر درد میخواستید!

اگر نکبت میخواستید!

اگر اعدام میخواستید!

اگر تجاوز میخواستید!

اگر کوفت میخواستید!

اگر تحریم میخواستید!

اگر توهین میخواستید!

اگر بیکاری میخواستید!

اگر گرانی میخواستید!

اگر بدبختی میخواستید!

اگر شکنجه میخواستید!

اگر بدهی جهانی میخواستید!

اگر کشتار عزیزانتان را میخواستید!

اگر واگزاری دریای خزر را میخواستید!

اگر بی اعتباری و خفت جهانی میخواستید!

اگر زیر سلطه چین و شوروی را میخواستید!

اگر واگزاری سرمایه ملی به عربها را میخواستید!

اگر حجاب و تو سری خوری برای زنان میخواستید!

اگر دزدی اموال ملی و خروج ثروتهای نفتی میخواستید!

چرا به خودم نگفتید؟

Tuesday, June 15, 2010

چگونگی آغاز جنگ






چگونگی آغاز جنگ


حسین زاهدی:در یکی از سفر هایم به ایران حدود سال 1371 /1992، روزی در حضور مرحوم مهندس بازرگان ‏صحبت به جنگ ایران و عراق کشید واینکه ایا ممکن بود در ان شرایط از این جنگ پیش گیری کرد؟ ایشان ‏خاطره زیر را در این زمینه نقل کردند:روزی در سال 1359 از شورای انقلاب از من خواستند برای مشورت در مسئله مهمی در جلسه شورا شرکت ‏کنم . وقتی به جلسه رفتم دیدم اقای دعائی سفیر ایران در عراق نیز در جلسه حضور دارد. گفتند اقای دعایی ‏گزارشی دارند. اقای دعایی بیان کرد که در ماههای اخیر هر چند وقت یکبار و گاهی گاهی هرهفته مرا به ‏وزارت امور خارجه احضار و با ارائه مدارکی به دخالتها و کوشش ایران برای اخلال و اشفتگی در عراق ‏اعتراض مینمایند و من توضیح میدهم که این ها کار دولت ایران نیست و گروههای خود سرند که دنبال قدرت ‏نمایی هستند و نظایر این نوع استدلالها برای رفع اعتراض. اما هفته گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از ‏بیان اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها گفت این وضع برای من قابل تحمل نیست. شما بروید تهران و به اقای ‏خمینی بگویید من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من (صدام) ‏خودم شخصا به ایران میایم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند من یک هیئت ‏عالیرتبه به ایران میفرستم و یا دو لت ایران یک هیئت عالی برای مذاکره به عراق بفرستدتا اختلافات فیما بین حل ‏شود زیرا ادامه این وضع برای من قابل تحمل نیست و من برای خاتمه دادن به این وضع به ایران حمله نظامی ‏خواهم کرد. سپس اقای دعائی تاکید کرد که این ادمی است که حمله خواهد کرد.‏شورای انقلاب تصمیم میگیرد که اقای دعایی به اتفاق اقای مهندس بازرگان و اقای دکتر بهشتی برای بیان ماجرا ‏و تعین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این دیدار ابتدا اقای دعایی شرح کامل ماجرا ونهایتا تهدید صدام را ‏بیان میکند رهبر انقلاب در پاسخ به او میگویند محلش نگذارید. سپس اقای مهندس بازرگان به استدلال میپردازد ‏که باید توجه کرد که امروزه موقعیت ما به علت اعمال تندی که شده ومواضع تندتری که اتخاذ گردیده است در ‏بین ملل جهان چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم کسی از ما حمایت نخواهد کرد بلکه از طرف مقابل ‏ما حمایت خواهند کرد. ازاین گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان عالی و درجات پائین تر و ‏اهانت های بسیاری که به ارتش و ارتشیان از افراد وگروههای مختلف شده ومیشود وضع بسیار نامناسبی دارد ‏وبکلی فاقد روحیه لازم است. از این گذشته تسلیحات نظامی ما عمدتا امریکایی است و با مشکلات میان دو کشور ‏دیگر دسترسی به لوازم یدکی مشکل و شاید غیر ممکن باشد. براینها باید اضافه کرد که جهان غرب و حتی کشور ‏های عربی محال است بگذارند ما پیروز شویم. بنا بر این باید از وقوع جنگ جلو گیری کنیم. رهبر انقلاب در ‏پاسخ میگویند گفتم محلش نگذارید. مجددا اقای دکتر بهشتی شروع به استدلال میکند اما ایت الله خمینی تا سخن او ‏پایان گیرد تحمل نمیکنند واز جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که گفتم محلش نگذارید و بطرف ‏در اندرونی حرکت میکنند . اقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود میگوید اقا من به بغداد نخواهم رفت اقای ‏خمینی که نزدیک در اندرونی رسیده بودند پس از تامل کوتا هی رویشان را را بطرف دعایی برگردانده ومیگویند ‏وظیفه شرعی ات می باشد که بروی وبدون اینکه منتظر پاسخ شوند به قسمت اندرونی وارد میشوند. به شورای ‏انقلاب برمیگردند و اقای دعایی بسیار ناراحت بوده در حالیکه گریه میکرده است میگوید به خدا قسم او (صدام) ‏حمله خواهد کرد. هیچ کس کاری نمیتواند بکند و مدتی بعد عراق به ایران غافلگیرانه حمله میکند.‏...

Thursday, June 10, 2010

بازيافت زباله يعني چه؟





بازيافت زباله يعني چه؟
معلم از بچه ها ميپرسه :كي ميدونه بازيافت زباله يعني چي ؟
يه بچه اجازه ميگيره ، ميگه : يعني اينكه احمدي نژاد دوباره راي بياره …!!!

اولين خوني که بر روي زمين ريخت
تست ديني كنكور 87:
اولين خوني كه بر زمين ريخته شد كدام است ؟
الف - قتل هابيل !
ب- عادت ماهانه حوا !
ج - بكارت حوا !
د- ختنه آدم !!

انقلاب
دل مي‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را
ما انقلاب كرديم يا انقلاب ما را؟
ناگه صدايي آمد از پشت سنگ خارا
آخوند و شيخ و ملا كردند هر سه ما را!!

شعار محكم
به يه بسيجيه ميگن يه شعار محكم براي رهبري بگو.
ميگه: توپ تانك مسلسل، دو تاش تو كون اكبر يكيش تو كون رهبر.
ميگن:محكمتر!
ميگه: توپ تانك مسلسل، يكيش تو كون اكبر دو تاش تو كون رهبر.
ميگن: از اينم محكمتر!
ميگه: توپ تانك مسلسل، سه تاش تو كون اكبر، اكبر تو كون رهبر!

شورت فروشي اسلامي
در نظام اسلامي دستور داده اند که نمايش لباس زير زنانه در ويترين مغازه ها ممنوع است (چون امت اسلام حشري ميشوند)
به همين دليل مغازه داران شورت ماماندوز مردانه پشت ويترين مغازه ها آويزان ميکنند، و زيرش مينويسند "مال خواهران نيز موجود است!"

پرچم
يه روز خبرنگاره از يكي مي‌پرسه: مي‌تونيد در اين يوم الله بيست و دو بهمن پرچم سه رنگ ايران اسلامي رو توصيف كنيد؟
طرف ميگه: سبزش مال سيدهاست. سفيدش مال آخونداست. قرمزش خون شهداست. چوبشم كه ميكنن تو كون من و تو!

مبارزات انقلاب مقام عظماي ولايت: در مبارزات انقلاب زنم نقش دست راستم رو داشت. لكن زماني هم كه در بازداشت بودم، دست راستم نقش زنم رو داشت!!!

كانديداي اصلح
از يه بسيجيه مي‌پرسن: توي انتخابات به كي رأي ميدي؟
ميگه: به نام خدا و با عرض سلام ويژه خدمت مقام عظماي ولايت و خانواده معظم شهدا و جانبازان و ايثارگران، بنده به چند دليل به آلت خودم رأي مي‌دهم! 1- انسان سازه 2- سرشو در راه اسلام داده 3- در برابر مشكلات قد علم مي‌كنه 4- نه شرقيه و نه غربي و فقط در صراط مستقيم حركت مي‌كنه

معيارهاي اسلامي
از بسيجيه مي پرسن معيار شما واسه انتخاب همسر چيه؟
مي گه: صداقت فاطمه. عفاف زهرا. صبر زينب. هيكل جنيفر لوپز!!

بي‌بي زينب
يه آخونده داشته روضه مي‌خونده، كه يهو يه بسته پاسور از جيبش ميفته بيرون.
براي اينكه ضايع نشه ميگه: اي مردم، ميدونيد اين چيه؟
همه ميگن: بي‌بي خشت.
آخونده ميگه: اي خاك بر سرتون كه ميدونيد بي‌بي خشت چيه، اما نمي‌دونيد بي‌بي زينب كيه!

فاطي قلمبه
احمقي نژاد: براي حفظ ارزش‌هاي اسلامي، اسم شهر سوسن گرد رو به فاطي قلمبه تغيير مي‌دهيم!

احمدينژاد بر قبر کورش
احمدينژاد ميره سر قبر کورش ميگه اي کوروش بيدار شو، پاشو، ما ريديم.

امام و ورزشکاران
از حضرت امام خميني پرسيدند شما ورزش را دوست داريد؟
ايشان گفتند: من خود ورزش نميکنم ولي ورزشکاران را چرا.!!

اسلام چيست؟
شيخي را پرسيدند اسلام چيست؟
شيخ گفت: اسلام ديني است كه اگر در آن داخل شوي سر آلتت ببرند و اگر از آن خارج شوي سر خودت را.!!

Tuesday, June 8, 2010

سپهبد نادر جهانبانی ۱۳۵۷ -





سپهبد نادر جهانبانی ۱۳۵۷ - ۱۳۰۷



یکی‌ از بهترین خلبانان جهان، سپهبد نادر جهانبانی (۱۳۵۷ - ۱۳۰۷) معاون فرمانده نیروی هوایی ارتش و سرپرست تیم آکروجت تاج طلایی ایران بود.
او همچنین مدتی‌ نیز رئیس سازمان تربیت بدنی شد. مادر او از مهاجران روسی و پدرش تیمسار سپهبد امان‌الله جهانبانی بود. رشید و خوب چهره بود...نشان تاج و ستاره ای روی شانه داشت و بخصوص مهربانی خاصی در چشمانش بود که هر کس بی اختیار در برابرش زبان به تحسین می گشود که وطن چنین افسری بلند بالا دارد.
نخستین بار که ژنرال را در بند دیدم؛ با همه آثار خستگی که بر چهره داشت و با وجود صورت نتراشیده و چشمهای سرخ از بی خوابی، باز هم سر و گردنی از همه بلندتر بود.
بیش از این بسیار بار او را با کوبال و یراق نظامی ، در جعبه تماشا دیده بودیم و تصویرش را نظیر بقیه ژنرال ها در روزنامه ها نگاه کرده بودیم. ولی حالا در بامداد سه شنبه 14 بهمن 1357 تیمسار را چشم بسته و دست در زنجیر به مدرسه رفاه آورده بودند.
در اتاقی که همه روی زمین رها شده بودند، تیمسار هم به دیوار تکیه داده بود و روبرو را نگاه می کرد. تیمسار از همه خونسردتر بین سپهبد برنجیان و امیرافشار نشسته بود.
بالاتر از او سپهبد رحیمی، ناجی و ربیعی به دیوار تکیه داده بودند و با ناباوری به سرنوشت می اندیشیدند.
شاه رفته بود و رژیم فرو شکسته بود و آنها می دانستند که فریاد "خون" همه جا را گرفته است و آتش آنچنان شعله ور است که خشک و تر را می سوزاند ، پس کسی در صدد نجات سر خود نبود که از همان پنجره کوچک اتاق می شد تصویر فردا و فرداها را دید و سرهای بریده که بی جرم و جنایت بالای نیزه و دار است.
جلویش نشستم، به سبب سکوت و خونسردیش کمی دستپاچه شدم، سوال کردم: شما؟!
جهانبانی پاسخ داد: من تا آنجا که می دانم یعنی تا دیروز نادر جهانبانی افسر خلبان نیروی هوایی بوده ام.
من خیلی خجالت کشیدم. با اینهمه دو سه دقیقه تلاش کردم به جهانبانی اطمینان بدهم که هرچه را عنوان کند خواهم نوشت. ژنرال نادر جهانبانی با آرامش گفت:اگر برای مردم چیزی نوشتید احساس خودتان را بنویسید ولی اگر قرار است نوشته های شما را دشمنان این مرز و بوم ببینند بنویسید نادر جهانبانی همه آنچه را که تا کنون انجام داده باعث افتخار خود می داند. این گفته به اغلب افسرانی که آنجا بودند قوت قلب داد و همه به نحوی با گفتن تیمسار درست می گویند و با تکان دادن سر حرفهای او را تصدیق کردند.
بیرون آمدم توی کوچه مستجاب و در میان مردمی که عرق ریزان هرکدام تفنگی در دست داشتند، یکی از ورزشکاران مشهور سرزمینمان را دیدم. خیلی آشفته بود او نیز تفنگی در دست داشت و تا مرا دید به طرفم آمد و در گوشم گفت:
تیمسار هم اینجا بود؟ گفتم: کدام تیمسار؟ اینجا خیلی از تیمسارها را آورده اند. تازه فهمیدم منظورش جهانبانی است .

گفتم :بله و خیلی هم آرام و خونسرد دیدمش، مثل سنگ نه بهتر بگویم مثل عقاب در لحظه ای که دعوت زاغ را برای حیات جاودانه رد کرده است. حرفهایم را نفهمید و گفت: آمده ام اینجا اگر بشود یکطوری با چند تن از بچه های شهباز تیمسار را فرار بدهیم.
گفتم امکان ندارد او حاضر به فرار شود. باید او را ببینی تا حرفم را باور کنی! او رفت تا وسیله فرار را فراهم سازد و من از مردم گریختم تا در خلوتی مشاهداتم را بنویسم. فردا وقتی بار دیگر در مدرسه رفاه دوست ورزشکارم را دیدم که تفنگ در دست در مقابل اتاق زندانیان رژه می رود. با شتاب سراغش رفتیم که رفیق چه کردی؟
خیلی سوگوار و پراندوه نگاهم کرد و گفت: همه چیز را بخوبی فراهم کردم کار تمام بود، از راه دستشویی می خواستم تیمسار را با لباس آخوندی بیرون ببرم بخصوص که ریشش هم در آمده، ولی هرچه کردیم و هر چه التماسش کردیم حاضر نشد.
گفتم: من که به تو گفته بودم، تیمسار حاضر به فرار نمی شود. دوست ورزشکارم با این همه هنوز قانع نشده بود.
پیش خود فکر کردم که آیا جهانبانی می خواست ادای سقراط را درآورد که شب مرگ با آنکه شاگردانش وسیله فرار او را فراهم کردند حاضر به گریختن نشد ، چون می گفت من باید بمیرم تا حقیقت زنده بماند.
وضع او شبیه به "عقاب" خانلری بود در شعر"عقاب" که چون مرگ خویش را در پی زندگی کوتاه نزدیک می دید نزد زاغی رفت که ای زاغ راز طول عمر تو چیست؟ و زاغ او را به مردابی که در آن لجن و مردار انباشته بود برد و گفت اگر تو نیز از غذایی که من می خورم ، بخوری عمر طولانی خواهی داشت.
عقاب که عمری در اوج فلک به سر برده و حیوانات را همه فرمانبر خویش دیده بود، نگاهی به زاغ کرد که ای بیچاره" گند و مردار، ترا ارزانی" که من از همین عمر کوتاهم که در فراز ابر و نور و سپیده بوده راضیم و مبادا روزی که بخواهم با ساعتی زیستن مثل تو در این گندآب یک روز بیشتر زندگی کنم. آنگاه عقاب پر می کشد" سوی بالا می شود و بالاتر می رفت" تا "راست با چرخ فلک همسر می شود"
نوبت که به تیمسار رسید تنها به دادگاه آمد. هنوز بلند بالا و آرام ، فقط ریشش بلندتر شده بود.
خلخالی، ابوالفضل حکیمی، زواره ای، فاضل و طهماسبی اعضای دادگاه بودند و در جلسه دوم ربانی املشی و محمدی گیلانی نیز حاضر بودند.
ادعا نامه ای که علیه او تنظیم شده بود آنقدر پوچ بود که حتی خود اعضای دادگاه نیز از
درون بر بی اساسی آن اذعان داشتند. یادم هست که زواره ای در پایان جلسه اول به پاسخ این سوال که تیمسار جهانبانی که مدتهاست سرپرست سازمان تربیت بدنی بوده و در کارها و اعمال فرمانداری نظامی شرکت نداشته پس چرا در ادعانامه او را مسئول خونریزی ها و کشتارهای اخیر دانسته اید گفت:
شما چه کار به ادعا نامه دارید. ممکن است او در ماه های اخیر در جنایات رژیم دست نداشته باشد ولی به ستاره ها و تاج روی نشانش نگاه کنید ، اگر جنایتکار نبود که سپهبد نمی شد!!!
در ادعانامه علیه او آمده بود که وی با خدمت در نیروی هوایی شاه، مستقیما در خدمت آمریکای جهانخوار بوده، به همین دلیل سالها در این کشور به سر می برد.
پدر او عامل روس و خودش عامل سیا و صهیونیسم است. او در طول ماه های انقلاب، فرماندهی عملیات علیه مبارزان مسلمان و خواهان جمهوری اسلامی را برعهده داشته است.
تیمسار بی آنکه سخنی بگوید همه حرفها را می شنید و بر خلاف خیلی دیگر از ژنرالها عصبی نمی شد و از جایش نمی پرید. پس از سه جلسه وقتی که خلخالی از او خواست که از خود دفاع کند.
از جایش برخواست و خیلی شمرده گفت: آنچه را که شما مطرح کردید آنقدر بی اساس است که من لزومی به پاسخ گفتن به آن نمی بینم اما چند دروغ بزرگ گفتید که همراه با اتهام زدن های شما نشان می دهد که حکم شما علیه من قبلا صادر شده و همچنین حکایتگر این حقیقت است که فقط و فقط قصد ویرانی کشور من و ارتش سرزمین مرا دارید.
پدر من جاسوس روس نبود، بلکه افسری ایرانی بود که در روسیه درس خوانده، من هم هرگز عامل کشوری نبودام بلکه در آمریکا به عنوان بهترین و با استعدادترین خلبان ایرانی، بر اوج ابرها پرواز می کردم.
حال شما چگونه به خود اجازه می دهید به من تهمت خیانت بزنید. شما از خود خجالت نمی کشید شما از مردم شرم نمی کنید؟ شما از هزاران جوان ایرانی که من با همه تلاش در راه فراهم کردن وسایل ورزشی و ایجاد امکانات جهت تربیت روح و جسم آنها، در ماه های گذشته کوشیده ام، شرم نمی کنید؟ شما که هستید ؟ آیا کسانی را می شناسید که چون شما بر هر آنچه ملی و ایرانی است تیغ بکشند؟
آقایان من پنجاه ویک سال به خوبی و نیکی زندگی کرده ام و قرارگاهم آسمان ها بود. پاسخی به شما ندارم ولی مطمئن باشید که مردم ایران خیلی زود از خواب فعلی بیدار می شوند آنگاه شما هستید و خشم ملتی که به تار و پود شما آتش می کشد.
جهانبانی همه این حرف ها را با همان خونسردی گفت که در روز 14 بهمن با من حرف زده بود، همین خونسردی باعث شد که تمام اعضای دادگاه از جمله خلخالی در جایشان میخکوب شوند و زبانشان بند بیاید.
لحظاتی بعد ژنرال را بردند، نگاهی به حاضران کرد و با سر خداحافظی تلخی با من و نویسنده ای فرانسوی که از "لیبراسیون" آمده بود نمود.


وقتی سپهبد جهانبانی را برای محاکمه آوردند ، کاغذی بر گردنش انداختند تا جرمش را بنویسند ، اما او جرمی نداشت و کسی نیز نبود که شهادت دهد. پس چون نتوانسته بودند به وی جرمی نسبت دهند بر روی کاغذ سفید نوشتند: سپهبد نادر جهانبانی عامل فساد.
این نوشته بدان جهت بر روی آن کاغذ سفید نقش بست که روح آزاده سپهبد را در هم بشکنند اما روح جهانبانی همانند عقابی در آسمان به ملکوت پیوست.
اجازه بدید که تنها به ۲ نمونه از شاهکارهای این روان شاد اشاره کنم:
در زمان فرمانروايي " حسن البكر " حاكم وقت عراق اختلافات مرزي با دولت ايران به وجود مي آيد.
طرفين در آماده باش كامل به سر مي برند. در اون هنگام جت هاي جنگنده ايران مرتب در خط مرزي به گشت زني مي پردازند. در يكي از روزهايي كه ژنرال نادر جهانباني مشغول گشت زني بود به ناگاه توسط پنج جت جنگنده ارتش عراق محاصره مي شود. در اين گونه شرايط خلبان چاره اي جز تسليم ندارد. چون چهار فروند هواپيماي متخاصم از چهار طرف شكاري ايران رو محاصره كرده و يك فروند هم از جلو در حركت است تا راه را نشون دهد .
تيمسار خيلي خونسرد به همراه شكاري هاي دشمن راهي عراق مي شود. با نزديك شدن به منظقه فرودگاه ، هواپيماي جلويي به زمين مي نشيند... چهانباني دور موتور را كم مي كند و بعد از دقايقي چرخ هاي هواپيما رو هم پائين مي آورد...
خلبانان دشمن وقتي وضعيت جت جنگنده ايراني رو مي بينند كه در حال فرود است، هر يك به سمتي رفته تا جت جنگنده ايراني به زمين بشيند. تيمسار آروم آروم به سمت باند فرود دشمن نزديك و نزديك تر مي شود. سرعت هر لحظه كم تر مي گردد. تا جايي كه از اون بالا شكاري هاي عراقي مي بينند كه هواپيما سر باند و در حال فرود است....
اما به محض اين كه چرخ هواپيما سطح باند رو لمس مي نمايد..... ژنرال چشم آبي با فشار آوردن مجدد بر دسته گاز ، به صورت وارو از زمين كنده مي شود و با استفاده از نيروي كمكي پس سوز ، همان طور در حالت پشت هواپيما به سمت زمين و چرخ ها رو به آسمان ، با سرعت سرسام آوري از منطقه دور مي شود... هواپيماهاي عراقي كه سرعت خود را كم كرده بودند و براي فرود آمده مي شدند تا به خود آمده و بر سرعت خود افزودند، هواپيما در خاك ايران بود.
يك روز يك فروند فانتوم نيروي هوايي كه براي گشت زني رفته بود. وقتي به حوالي آسمان شهر ساوه مي رسد دچار نقص فني گشته و كنترل هواپيما نا ممكن مي گردد.. اين رو هم بگم كه اكثر خلبانان به خاطر تعلق خاطري كه به پرنده آهنين خويش دارند، علي رغم تآكيد قانون مبني بر پرش به وسيله چتر نجات، آن ها تا آخرين ثانيه ها سعي در كنترل آن دارند.
ما در همين جنگ با عراق خيلي از بهترين خلبان ها را به خاطر اين مسئله از دست داديم. و آن ها موفق به پرش به موقع نشدند .
همون طور كه مي دانيد اگه ارتفاع يك فروند شكاري خيلي به زمين نزديك بشه ، عملكرد چتر نجات قطعي نيست. و ممكنه به سمت زمين راكب خود را بكوبد . به هرحال آن روز هم آن افسر خلبان نهايت سعي خود رو کرد و هواپيماي فانتوم خود رو در جاده ساوه به زمين مي نشاند...با فرود اضطراري هواپيما در جاده كه با دشواري خاصي هم همراه بود.
اون هم هواپيماي شكاري كه در باند آسفالت طولاني با چتري كه از عقب هواپيما باز مي شود به زحمت مي نشيند.
چه برسه به جاده پر چاله و چوله اون زمان كه ماشين ها و كاميون ها هم در حال عبور بودند!! كلي مستشار امريكايي به همراه مسئولين نيروي هوايي و متخصصان مربوطه مثل مور و ملخ مي ريزند اون جا.
هر كس يك نظري مي دهد. آخرين نظر كارشناسي چنين بود كه شكاري فوق با جدا نمودن بال هايش آن را سوار تريلي كرده و جهت تعمير به مهرآباد ببرند. وقتي موضوع به گوش جهانباني مي رسد. خود به منطقه رفته و از نزديك آن جا رو بررسي مي نمايد. و سپس اظهار مي دارد هواپيما رو همين جا تعمير نمائيد خودم با آن به سوي تهران پرواز مي كنم.
مستشاران امريكايي با دليل و مدرك ثابت مي كنند كه اين پرواز امكان پذير نيست. زيرا با موانعي كه در سر راه است امكان بلند شدن در حد صفر است. حتي پا را فراتر گذاشته و با قاطعيت مي گويند تنها يك در صد اين امكان وجود دارد و نود و نه درصد شكاري به ساختمان برخورد مي نمايد.
مي دونيد كه امريكايي ها خيلي دقيق هستند. و چه بسا بارها اون فاصله هواپيما رو تا ساختمون مورد نظر متر كرده بودند.
جواب جهانباني به امريكايي ها ، اونا رو واقعآ شوكه مي كنه. ژنرال مي گويد اگه يك درصد امكان پذير باشه من با همون يك درصد بلند مي شوم. در نهايت بعد از چند روز تلاش متخصصان نيروي هوايي روز موعود فرا مي رسه.
تيمسار پشت كابين اف - ۴ نشسته و موتور هاي آن رو روشن مي نمايد. نفس تو سينه همگان حبس شده بود. همه يقين داشتند كه شكاري به ساختمان بر خورد خواهد نمود. حتي خوش بينانه ترين متخصصان هم چنين برداشتي داشتند. ژنرال با خونسردي درپوش كابين را مي بندد. با اشاره دست او موانع چوبي از زير چرخ هاي هواپيما برداشته مي شود و در حالي كه لبخند به لب داشت با جلو بردن دسته گاز حداكثر نيرو را به موتور ها وارد مي كند.
صداي غرش موتورهاي جت جنگنده تا كيلومتر ها شنيده مي شود. و در يك آن با آزاد كردن ترمز ها هواپيما در جاده به راه مي افتد... با هر تكان هواپيما، آگاهان منتظر وقوع فاجعه اي مي شوند و عاقبت هواپيما در نزديكي ساختمان از زمين كنده مي شود... به گفته شاهدان تيمسار ميلي متري از روي ساختمان مرگ، پرنده رو به آسمان مي برد. و دقايقي بعد به ارابه هاي فرود، اجازه لمس باند مهر آباد رو مي دهد...
این چنین ژنرالی را در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷ در زندان قصر با حکم صادق خلخالی تیرباران کردند.
کمالی یکی از تفنگ چی های خلخالی بعدها برایمان گفت: تیمسار جهانبانی اجازه نداده بود چشمش را ببندند چون که می خواست شاهد پرواز گلوله ها باشد...





درود بی پایان باد بر همه مردان مردی که به زخم نامردی از پای در آمدند ولی حسرت ذلت پذیری را بر دل زبونان ابدی تاریخ گذاشتند...
برگرفته از:
تارنمای بهروز مدرسی (خلبان اسبق نیروی هوایی) / تارنمای ویکی‌پدیا

Thursday, May 27, 2010

جگوزي

ابرام خالدار را به جرم سرقت محاكمه ميكنند، محکوم میشود که طبق حكم شرع بايد يك دستش


را قطع كنند. میخواهند دست راستش را قطع كنند، ميبينند رویش با خال كوبي نوشته: مرگ بر آمريكا! ميگویند اين دست را كه نميشود قطع كرد... میخواهند دست چپش را قطع كنند، ميبينند نوشته: مرگ بر اسرائيل! ميگویند اي بابا اين دستم كه صلاح نيست قطع بشه. خلاصه هرجای دیگرش را میخواهند قطع كنند، ميبيند يك شعار انقلابي رویش خال كوبي شده، تا اينكه ميرسند به قسمت مردانگی اش، ميبيندنوشته: جگوزي!
ميگویند : این دیوانه عجب چیز مهملی نوشته! همين را ببرين! در این اثنا ابرام میگوید: جناب سروان دست نگه دارين
اين وقتي خوابيده است اين ريختيه، وقتي پاشه، روش نوشته جنگ جنگ تا پيروزي

لاته میره روضه میخونه تموم که میشه از آخونده





لاته میره روضه میخونه تموم که میشه از آخونده میپرسه چطور بود

آخونده میگه به چهار نکته توجه نداشتی

یک: یزید ظالم بود نه کس کش

دو:"حر" به یزید پشت کرد نه کیر زد

سه: 72 تن شهید شدند نه اینکه گاييده شدند

چهار: روز عا شورا هوا گرم بود نه تخمی

پنج :زین العابدین بیمار بود ....نه کون گشاد٠

Sunday, May 2, 2010

شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت

شعری که توسط خیمه و خرگاه عاشقان ولایت، بانیان سفاهت، شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت سروده شده

خواهرم ای دختر ایران زمین

در خیابان چهره آرایش مکن ..... از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز ..... در مسیر چشمها افسون مریز
یاد کن از آتش و روز معاد ..... طره گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی ..... فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین ..... یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم این لباس تنگ چیست ؟ ..... پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟
خواهرم اینقدر تنازی مکن ...... با اصول شرع لجبازی مکن
در امور خویش سرگردان مشو ..... نو عروس چشم نامردان مشو
خیمه گاه عشاق الحسین
پاسخی که زری خانم برای این خیمه گاه سرشار از بلاهت و وقاحت و شقاوت و ذلالت و خباثت و عاری از شرافت و ظرافت و بصیرت فرستاده اند:
ای فلانک خاک عالم بر سرت ..... گر چنین گویی سخن با خواهرت
خواهر تو نیستم البته من ..... پس فزونتر از دهانت زر نزن
چشم هیز و خوی بد ، فکر پلید ...... از دل هر مصرعت آمد پدید
زشتی دید و کلام ذات تو ..... هست پیدا در همه ابیات تو
از خرد چون کم رسیده سهم تو ..... نیست زیبایی من در فهم تو
هم نگفته با تو هیچ آموزگار ..... هست طنازی به تای دسته دار
یا نمیدانند عشاق حسین ..... فرق ساده را میان تا و طین
همچنین آرایش من ای عمو ..... در خیابان نیست ، کم یاوه بگو
جای آرایش چه نزدیک و چه دور ..... سالن زیبایی است ای بیشعور
من لباس تنگ میوشم ، بله ..... پوشش خوشرنگ میپوشم ، بله
میشوم طناز و زیبا و ملوس ..... میخرامم در چمن چون نوعروس
زلف خود ریزم برون از روسری ..... میکنم در چشم مردان دلبری
طره گیسو دهم در دست باد ..... گور بابای تو و روز معاد
زری دلنشین


Thursday, April 29, 2010

ميليونها ايراني از بين خواهند رفت

خبر فوري فوري , فوري-اطلاع رساني كنيد‏
..CNN Tv , خبر فوري ... الجزایر
ميليونها ايراني از بين خواهند رفت
DO NOT take this as a JOKE. To stop this plan, PLZ , PLZ, let your family know about it.
در روزهای گذشته نظر ناگهانی و تعجب آوری که احمدی نژاد در باره انتقال 5 میلیون تهران از پایتخت مطرح کرد، خبرهای های دیگری نیز در محافل سیاسی ایران آهسته دهان به دهان می شود که فقط تکمیل کننده انتقال 5 میلیون تهرانی نیست، بلکه زیربنای این ماجراست.
در این محافل گفته می شود، سپاه محمدرسول الله که تهران به آن سپرده شده و در کودتای 22 خرداد و مقابله خونین با مردم نقش اصلی را داشت، در اطراف "شهریار" مامور ایجاد پناهگاه هائی برای شرایط اضطراری شده است. این پناهگاه ها با سرعت در حال حفاری است. در عین حال گفته می شود بدستور خامنه ای "ستاد بحران جنگی" تشکیل شده که مقر آن نیز در شهریار و در همین پناهگاه ها در نظر گرفته شده است. در دیدار فرماندهان سپاه و ارتش با علی خامنه ای، وی به آنها گفته : شما طوری برنامه ریزی کنید که بتوانید خود را برای حمله در اواسط تابستان آماده کنید.
خبر هول انگیز دیگری که با نگرانی توام با اعتراض محافل حکومتی همراه شده اینست که بخشی از حاکمیت معتقد است برای جلوگیری از حمله نظامی به ایران باید یک زلزله مصنوعی در تهران بوجود آورد. این زلزله نه تنها ویرانگر خواهد بود، بلکه تلفات زیادی نیز برای آن پیش بینی شده است. مبنای این طرح آنست که با وقوع زلزله دیگر تا مدت ها هیچ دولتی به یک کشور زلزله زده حمله نمی کند. آن اظهار نظر احمدی نژاد در باره قرار داشتن تهران روی مدار زلزله و ضرورت انتقال 5 میلیون تهرانی به خارج از پایتخت، زمزمه ایست ناشی از بحث هائی که درباره این طرح هول انگیز و ضد انسانی جریان دارد. با طرح این مسئله، می خواهند اذهان عمومی را بتدریج با وقوع یک زلزله برنامه ریزی شده آماده کنند. هم اكنون در حوالي تهران كمپهايي با عنوان طرح اسكان موقت برپا كرده اند كه خود بيانگر همين قضيه است.
در همین محافل از سفرهای پیاپی فرماندهان سپاه در هفته های اخیر به مجمع الجزایر "قمر" (كمور) گفته می شود. سپاه در این مجمع الجزایر که رئیس آن یک روحانی است با عمامه سبز و قبلا در قم از شاگردان مصباح یزدی بوده، طرح های خانه سازی را اجرا کرده است. برخی از این خانه ها که دارای تجهیزات ویژه است به شماری از فرماندهان سپاه تعلق دارد.
خلاصه آنكه تهراني ها در معرض بزرگترين خطرها هستند و هر لحظه آبستن حوادثي است كه به فرمان سران جمهوري اسلامي رقم خواهد خورد و دوستان عزيز بايد اين خبر را پخش كنند تا همه دنيا بدانند كه چنين اتفاقي در راه است. با اين كار يا سران نظام نقشه را بر باد رفته مي بينند و به فكر كثيف ديگري خواهند پرداخت و يا آنكه بعد از اين اتفاق شوم كه ميليونها ايراني از بين خواهند رفت شايد جهان به دادخواهي برخيزد.
همراه شو عزيز

Sunday, April 18, 2010

گل نراقی و مرا ببوس


مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار، تو را خدانگهدار که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت . . .

سال ها در بازار تهران (سرای بلورفروش ها) کسب و کار مختصری داشت. قدی بلند و مویی سفيد. آرام و شمرده صحبت می کرد، حتی با مشتری های سمجی که برای بلور خريدن هم چانه می زدند چنان آرام سخن می گفت، که گویی می ترسد بلورها تاب قال و مقال را نيآورده و از روی رف ها سقوط کنند.

مغازه اش دربازار سنتی تهران نه بزرگ بود و نه کوچک. تحمل آنهايی را که يادش بودند و به ديدارش می آمدند بيشتر داشت تا مشتری ها را.

حسن گل نراقی خواننده ای غير حرفه ای اما اهل ذوق بود. در سال های پس از کودتای 28 مرداد که بسیاری دور هم به غم خواری و تسلای آوار کودتا جمع می شدند، ترانه ای را که حيدر رقابی سروده بود خواند. با همين ترانه نامش در ليست خوانندگان ايران قرار گرفت. خودش می گفت: «به تشويق دوستان ترانه ديگری هم خواندم، اما خيلی زود تصميم گرفتم کنار بکشم. صدای من با مراببوس بايد در خاطرها می ماند. از بچگی عشق کوزه گری و بلور سازی داشتم. رسيدم به سرای بلورفروش ها. هيچکس در اين سرای بی کسی نمی داند من کيستم و مراببوس چيست!»


در سال های بعد از کودتای 28 مرداد، بسياری از شنوندگان ترانه غمگين و درعين حال شورانگيز مرا ببوس، بر اين تصور بودند که شعر اين ترانه را سرهنگ ژاندارمرى عزت الله سيامک از رهبران سازمان نظامی حزب توده ايران، پيش از اعدام در27 مهر ماه 1333 در زندان و در وصف سرنوشت غم انگیز افسرانی که اعدام می شدند، سروده است. عده ای دیگر هم فکر می کردند اين ترانه را سرهنگ دوم توپخانه محمدعلى مبشری عضو ديگر رهبری این سازمان در وصف سيامک سروده است. به دنبال این شايعه بود که سرانجام مطبوعات به اشاره ساواک نوشتند، سراينده ترانه عاشقانه مراببوس شاعری به نام حيدررقابی است نه سرهنگان حزب توده.

همین افشاگری باعث شد،گذر شاعر و خواننده این ترانه به زندان تيمور بختيار و سازمان ساواک کشیده شود. شاعر ترانه مرا ببوس «حيدر رقابی» از دوستداران مصدق بود که بعد از کودتای 1332 اين ترانه را سرود. عده اي بر اين اعتقاد هستند که انگيزه حقیقی سرودن اين ترانه «گروه افسران» بود که همگی بعد از کودتای سياه 32 تيرباران شدند و آهنگساز اين ترانه نیز «مجيد وفادر» است.

درسال های پس از کودتا؛ گل نراقی نيز چند بار به ساواک احضار شد تا بگويد با چه انگيزه ای مراببوس را خوانده است:« هر بار توانستم بازجوها را قانع کنم که اين ترانه را فقط به دليل زيبایی عاشقانه آن خوانده و اساسا خواننده حرفه ای نيستم. يک بار خواندم و ديگر هم نمی خوانم.» همين بازجویی ها را حيدر رقابی هم پس داد. انکار او دشوار تر از گل نراقی بود، زيرا پس از کودتا مدتی زندانی بود و پرونده سياسی داشت.

حيدر رقابى با تخلص «هاله» نخستين بار شعر مرا ببوس را در مجموعه «آسمان اشك» در سال 1329 به چاپ رساند. عبدالرحيم جعفرى، مدير وقت انتشارات اميركبير و ناشر كتاب فوق مى گويد: «اوايل سال 1329 در كوران مبارزات مردم و دولت و احزاب چپ و راست با جوان پرشورى آشنا شدم به نام حيدرعلى رقابى متخلص به «هاله»، از خويشان بيژن ترقى مدير كتاب فروشى خيام بود. ملى گرايى بود شوريده و شيفته دكتر محمد مصدق. جوانى بود فروتن و مومن و معتقد و در مبارزات ملى سخت فعال.

دفتر شعرى داشت كه آن را در هزار نسخه به نام «آسمان اشك» چاپ كردم. در اين دفتر قطعه شعرى بود با عنوان «مرا ببوس» كه بعد ها مجيد وفادار، ويولنيست معروف براى اين شعر آهنگى ساخت و پرويز ياحقى با ويولن و حسن گل نراقى با صداى مخملى خود در راديو ايران آن را اجرا كردند كه اقبال عام يافت و برحسب خواهش شنوندگان به دفعات از راديو ايران پخش شد.»

اما حقیقت این است که ماجرای ساخت این ترانه به هیچ وجه به کودتا ربطی نداشته است، شاید شاعر آن را تحت تاثیر وقایع سیاسی روز سروده باشد اما آهنگ این ترانه برای موسیقی متن یک فیلم سینمایی ساخته شد . مجيد وفادار آهنگساز اين ترانه، ماجرا را در مصاحبه‌اي در شماره 1418 هفته‌نامه تهران مصور مورخ 11 آذر ماه 1349 چنين شرح مي‌دهد: «... در اين دوره من گاه گاهي براي فيلم‌ها هم آهنگ مي‌ساختم. يادم مي‌آيد يكي از اين فيلم‌ها «اتهام» نام داشت. تهيه‌كنندگان فيلم از من يك آهنگ نو خواستند و من براي اين فيلم آهنگي ساختم كه بعدها به نام «مرا ببوس» معروف شد ... به ياد مي‌آورم روزهايي را كه اين آهنگ سر زبان‌ها افتاده بود و داستان‌هايي را كه براي آن ساخته بودند. اين آهنگ شايد نقطه عطف موسيقي جاز ايران بود. چرا كه بعد از آن خواننده‌هاي ديگري به راديو آمدند و موسيقي جاز نضج پيدا كرد... شعر اين آهنگ از حيدر رقابي (هاله) بود كه متاسفانه در ايران نماند و براي هميشه بار سفر بست و به آمريكا رفت...»

ترانه «مرا ببوس» براي فيلم «اتهام» ساخته شاپور ياسمي كه در ارديبهشت ماه سال 1335 روي پرده رفت، ساخته شد و در يكي از صحنه‌هاي فيلم توسط خواننده نه چندان معروفی به نام «پروانه» (ترانه شب های تهران هم از اوست و به اشتباه به مادر خاطره پروانه نسبت داده می شود) و با لب‌خواني ژاله علو خوانده شد.
در آن فيلم ژاله علو نقش زني را داشت كه سزاي خيانت شوهر سابقش را داده و پس از كش و قوس داستاني، سرانجام خود را به پليس معرفي كرده بود. در صحنه فوق كه با دختر كوچكش وداع مي‌كند و به سوي زندان و مجازات روانه مي‌شود، این ترانه را مي‌خواند.
ژاله علو در باره این ترانه گفت:« خانم پروانه خواننده ترک زبانی بود که آن روز ها با ترانه «آن بام بلند» معروف شد و در فیلم اتهام که من به اتفاق ناصر ملک مطیعی در آن ایفای نقش می کردم، به جای من خواند. من در شب جدایی با دخترم کوچکم این ترانه را در متن فیلم لب خوانی می کردم.
فکر نمی کنم هاله شاعر این ترانه آن را با انگیزه سیاسی و یا برای کودتای 28 مرداد سروده باشد. شنیده ام که آن را برای نامزدش و زمانی که می خواسته ایران را ترک کند سروده است. در هر حال فیلم مخاطبان خاصی داشت و با وجودی که مراببوس اثر خوبی شده بود بعد از اکران فیلم چندان به محبوبیت نرسید. چند سال بعد وقتی که گل نراقی خواننده خوش صدا و با احساس دوباره آن را اجرا کرد و کار از رادیو پخش شد، برسر زبان ها افتاد و در واقع گل نراقی آن را ماندگار کرد.»
علو همچنین درباره داستان این ترانه گفت: «یکی از دلایلی هم که مردم به این ترانه و شنیدن آن راغب شدند، شایعاتی بود که آن را به کودتای 28 مرداد و اعدام سرهنگان حزب توده مربوط می کرد. با وجودی که کذب بودن این داستان ها ثابت شده است، هنوز مردم با شنیدن آن به یاد آن سال ها و وقایع سیاسی آن می افتند.در واقع اگر بخواهیم از این ترانه به عنوان یک ترانه ماندگار یاد کنیم، نمی توانیم آن را از این شایعات جدا کنیم.»
با اكران فيلم مذكور در خرداد 1335، این ترانه چندان مطرح نشد، اما آهنگ و شعرش بسيار مورد توجه موسيقي دان‌ها از جمله پرويز ياحقي قرار گرفت.

پوران وفادار، برادر زاده آهنگساز این ترانه، که خودش هم دستی در موسیقی داشت و یکی دو سالی از خوانندگان رادیو بود، در تماسی که با او داشتیم درباره خاطرات خود از این ترانه گفت: «هاله شاعر این ترانه به دلیل فعالیت های سیاسی و طرفداری از ملی گراها تحت تعقیب بود و می خواست از کشور خارج شود.عمویم شعر نیمه کاره ای از او داشت که می خواست برایش آهنگی بسازد. شبی که به دیدار عمویم آمده بود تا خداحافظی کند عمویم او ر به داخل خانه می کشاند و از او می خواهد که این ترانه نیمه کاره را تمام کند. او هم که تحت جدایی از نامزدش و وطنش بود این ترانه را به تمام می کند. اما دیگر آن شب نمی تواند تهران را ترک کند و شب را همان جا می گذراند. هفته بعد با کمک دوستان و خانواده از تهران خارج و به سمت آلمان حرکت می کند.»

او ادامه می دهد:« حدود یک سال بعد از اکران فیلم این ترانه از رادیو با صدای گل نراقی پخش شد. به نوعی من مسبب آن بودم. موقع ساخت قطعه ها گاهی من هم با قطعه می خواندم. من هم آن را می خواندم. یک روز در یک میهمانی خصوصی که آقای گل نراقی هم آنجا حضور داشت به اصرار دوستان این ترانه را خواندم. آن شب چند بار به خواست حاضران این ترانه اجرا شد. گل نراقی هم از آن خیلی استقبال کرد.
فردای آن روز، خانم صاحب خانه پیش من آمد و به اصرا شعر مرا ببوس را خواست. هر چه گفتم که این شعر هنوز جایی خوانده نشده و من نمی توانم آن را بدون اجازه به شما بدهم قبول نکرد و دلیل آورد که ما که خواننده نیستیم فقط می خواهیم شعر را داشته باشیم. من هم شعر را دادم. همان جمعه داشتم رادیو گوش می دادم که شنیدم مجری رادیو می گوید ترانه ای پخش می کنیم و نام شاعر و آهنگساز آن را به مسابقه می گذاریم. وقتی گل نراقی شروع کرد به خواندن سر جایم خشک شدم. نمی دانید چه حالی شدم، چون نمی دانستم جواب عمویم را چه بدهم؟! بعد از تمام شدن ترانه عمویم زنگ زد و پرسید که تو این کار را به کسی دادی؟ من انکار کردم. اما هفته بعد آن، اسم گل نراقی که خواننده آن بود فاش شد. او هم در مصاحبه ای که در اطلاعات هفتگی انجام داده بود، گفت که این ترانه را برادر زاده آقای وفادار به من داده است. عمویم خیلی از دستم ناراحت شد و گفت که دیگر هیچ کاری را به من نشان نخواهد داد.

اما ماجرا طور دیگری هم نقل شده است، پرويز خطيبى، نویسنده کتاب «در جست و جوی صبح» درباره ضبط مرا ببوس در رادیو توسط گل نراقی مى گويد: «... دو، سه سال پس از اعدام افسران وابسته به حزب توده، آهنگ و شعر مرا ببوس در ذهن بسيارى از همكاران مجيد مانده بود، از جمله پرويز ياحقى كه آن را به شدت دوست مى داشت. يك روز كه اعضاى اركستر بزرگ راديو در استوديو شماره 8 جمع شده بودند و انتظار روح الله خالقى را مى كشيدند، حسن گل نراقى به ديدار پرويز ياحقى آمد. حسن فرزند يكى از تجار معتبر بازار بود كه با اكثر هنرمندان دوستى و رفاقت داشت... به هر حال وقتى گل نراقى سراغ ياحقى را مى گيرد، او را به استوديو راهنمايى مى كنند، در آنجا پرويز ياحقى با ويولن و يكى از نوازندگان با پيانو مشغول نواختن آهنگ مرا ببوس بودند.
پرويز كه چشمش به گل نراقى مى افتد، مى گويد: به اين آهنگ گوش بده، گل نراقى يكى دو بار به آهنگ گوش مى دهد و آن را زير لب زمزمه مى كند و در اين ضمن مسئول ضبط برنامه موسيقى كه پشت دستگاه نشسته بود، دستگاه را به راه مى اندازد و اين قطعه را بى آنكه كسى متوجه شود، ضبط مى كند. گل نراقى به دنبال كار خودش مى رود و مسئول ضبط نوار ضبط شده را از طريق رئيس وقت راديو براى معينيان سرپرست انتشارات راديو مى فرستد. وقتى معينيان و ساير مسئولان به نوار گوش مى دهند، تصميم مى گيرند كه آن را پخش كنند و ماجرا را با پرويز ياحقى در ميان مى گذارند. پرويز مى گويد، اين كار براى گل نراقى گران تمام مى شود، زيرا او از يك خانواده سرشناس مذهبى است و پدرش با كار هاى هنرى به شدت مخالف است. قرار مى شود گل نراقى را به اداره راديو دعوت كنند و موضوع را با خودش در ميان بگذارند. گل نراقى مى آيد و گفته هاى پرويز ياحقى را تاييد مى كند ولى به علت اصرار دوستان قبول مى كند نوار بدون ذكر نام و با نام مستعار «خواننده ناشناس» پخش شود.
به هر حال ترانه‌اي كه آن روز تابستاني با ويلن پرويز ياحقي توسط حسن گلنراقي خوانده شد و بدون اطلاع وي ضبط گرديد، بارها و بارها پخش شد و روي نوار دست به دست گشت تا به عنوان ترانه‌اي ماندگار در تاريخ موسيقي ايران بماند.
فرار حيدر رقابى و سكوت گل نراقى زمينه مساعدى را فراهم آورد تا تقارن پخش اين ترانه از راديو با اعدام نخستين گروه افسران، اين شايعه كه عوامل توده اى آن را به راه انداخته بودند به باور جامعه بنشیند. گفته مى شد: سرهنگ سيامك و يا سرهنگ مبشرى... هنگام وداع با خانواده و قبل از رفتن به مقابل جوخه اعدام مرا ببوس را سروده است. در حقيقت هم شعر جنبه هاى انقلابى داشت و كلمات آن قابل تفسير بود و مردم شعر را براى ديگران مى خواندند و داستان ها مى ساختند، در حالى كه گل نراقى مات و مبهوت مانده بود و نمى دانست چه كند سرانجام، با پيگيرى «مجيد دوامى» سردبير مجله «روشنفكر» و چاپ عكس او بر روى مجله ،مشخص شد خواننده این ترانه چه کسی است، اما هنوز در آن سال ها شاعر اين شعر را كمتر كسى مى شناخت.

گل نراقی فرزند يكي از تجار معتبر بازار بود و اگر چه صدايي گرم و گيرا داشت و در محافل دوستانه مي‌خواند ولي به لحاظ موقعيت خانوادگي هرگز نمي‌توانست به عنوان خواننده راديو معرفي شود.بعد از مدتی خانواده گل نراقي متوجه ماجرا شدند و از آن پس او دیگر ترانه ای نخواند. البته گفته می شود كه گل نراقي در فيلمی از زبان یک دانشجوي دانشگاه كه دل و قلوه فروشي مي‌كند ترانه «دل دارم، قلوه دارم، جگر و ... » را خوانده است.

دم و دستگاه کودتا که تاب افسانه مراببوس را نداشت و می دانست زمزمه مراببوس اجازه نمی دهد دهه 30 فراموش شود، ابتدا پخش آن را از راديو ممنوع کرد. از اين مرحله به بعد این ترانه سينه به سينه به نسل بعد از 28 مرداد که خود شاهد وقايع آن نبودند منتقل و به ترانه ای مردمی تبديل شد. حتی صفحه 45 دور و کوچک آن نيز ناياب شده بود و اين خود مانند هر ممنوعه ديگری بيشتر مشوق نسل بعد از کودتا بود تا آن را پيدا و گوش کنند. این صفحه نه تنها ناياب شده بود، بلکه اگر برای دستگيری کسی وارد خانه او می شدند و صفحه مراببوس را پيدا می کردند آن را به عنوان مدرک جرم سياسی با خود می بردند تا ضميمه پرونده سياسی او شود.

چند سال بعد نیز دستگاه تبليغاتی دربار، به انگيزه عاشقانه جلوه دادن مراببوس و نفی هويت سياسی آن، اجازه داد چند خواننده روز ايران قسمت اول اين ترانه، که عاشقانه جلوه می کرد را بخوانند، اما قسمت دوم ترانه که مربوط به سحرگاه تيرباران بود همچنان درمحاق سانسور ماند.اما این کار چیزی را عوض نکرد و حتی خوانندگان حرفه ای و مشهور روز هم نتوانستند اجرایی به دلنشينی و خاطره انگيزی گل نراقی از اين ترانه ارایه دهند.
گل نراقی در مهر ماه سال 1372 گرفتار فراموشى و تومور مغزى شد و به رغم تلاش پزشكان، تسليم مرگ شد و به همراه ترانه اش، براى هميشه به ابديت پيوست و جاودان شد. گل نراقى هرگز ازدواج نكرد، بخشى از اموال مرحوم گل نراقى، به صورت موقوفه در اختيار آسايشگاه معلولين و سالمندان كهريزك قرار گرفت و ساختمان اهدايى آنان در ابتداى خيابان بهار شيراز، منشعب از ميدان هفتم تير، قرار دارد. آنها هر دو رفتند، اما ترانه ای را از خود به يادگار گذاشتند.
حيدررقابی که پس از وقایع کودتای 28 مرداد و وقایع بعد از آن ناچار کشور را ترک کرده و به آلمان مهاجرت کرده بود، سرانجام پس از پیروزی انقلاب اسلامی و بعد از ربع قرن سکوت درغرب و تبعید اجباری به وطن بازگشت. او با این امید به ایران آمد که بتواند خدمات سیاسی و اجتماعی اش را از سر بگیرد اما چندان توجهی به او نشد. سرانجام گرفتار بیماری سرطان شد و در سال پايان دهه 1360 چشم بر جهان فرو بست. پیکر او را در ابن بابویه در کنار مزار دهخدا و تختی به خاک سپردند.

متن کامل این ترانه به این شرح است:
مرا ببوس، مرا ببوس
برای آخرين بار، تو را خدا نگهدار که مي روم به سوی سرنوشت
بهار ما گذشته، گذشته ها گذشته، منم به جستجوی سرنوشت
در ميان توفان هم پيمان با قايقران ها
گذشته از جان بايد بگذشت از توفان ها
به نيمه شب ها دارم با يارم پيمان ها
که بر فروزم آتش ها در کوهستان ها
شب سيه سفر کنم، ز تيره ره گذر کنم
نگرتو ای گل من، سرشک غم بدامن، برای من ميفکن
دختر زيبا امشب بر تو مهمانم، در پيش تو مي مانم، تا سر بگذاری بر سر من
دختر زيبا از برق نگاه تو، اشگ بي گناه تو، روشن گردد يک
امشب من
ستاره مرد سپيده دم، به رسم يک اشاره، نهاده ديده برهم،
ميان پرنيان غنوده بود.
در آخرين نگاهش نگاه بي گناهش، سرود واپسين سروده بود.
بين که من از اين پس دل در راه ديگر دارم.
به راه ديگر شوری ديگر در سر دارم
به صبح روشن بايد از آن دل بردارم، که عهد خونين با صبحی
روشن تر دارم... ها
مراببوس
اين بوسه وداع بوی خون می دهد




























Friday, April 16, 2010

How Goldman Sachs Made Tens Of Billions Of Dollars




Click here to find out :
How Goldman Sachs Made Tens Of Billions Of Dollars From The Economic Collapse Of America In Four Easy Steps

Sunday, March 21, 2010

به اين ميگن واپسگرايي Dibdabdoo





به اين ميگن واپسگرايي Dibdabdoo

Thursday, March 18, 2010

Learning from Tragedy, the Story of the Imprisoned Parrot

Parable: Learning from Tragedy, the Story of the Imprisoned Parrot
Parrot in a cage



There was once a merchant who owned a beautiful parrot. The parrot’s ability to sing kept the merchant very happy for years. The merchant looked after the parrot very well. But the parrot, who was confined in a cage, missed the freedom that many other birds of its kind had, and longed to be with them in the wilderness.

The merchant one day decided to travel to India. He approached everyone in his house and asked them what gift they would like him to bring for them from India. He did not forget to ask the parrot.

The parrot did not ask for anything specific, but said to its owner:

“I want you to go to the jungles in India and greet the free wild parrots on my behalf. Tell them that I miss them immensly and that my greatest wish and desire is to visit them one day.”


Wild parrots in a small tree - the freedom the merchant's parrot sought
The merchant was quite wise, and understood what the parrot was trying to say to him. But, he was possessive of the parrot and knew in his heart that he would never be able to grant the parrot its cherished wish.

When the merchant arrived in India, he set out for the woods until he reached a group of parrots in the wilderness. There he conveyed his parrot’s message to the birds that were perched on a tree.

On hearing the message, one of the wild parrots started trembling, fell from the tree and died.

The merchant thought that the message that he conveyed resulted in the death of the parrot, and became very remorseful and sad.

Upon his return home, the merchant reported the tragic incident to his own parrot.

The moment the parrot heard the story, it suffered the same fate as the parrot in the forest – it began trembling and died in its cage.

The poor merchant was shocked at the sight of what he had just witnessed – the death of his most beloved parrot who had sung for him for so many years.

He opened the cage, pulled out the parrot and put it on the ground just outside his house. No sooner had he done this, than the parrot became conscious and alive, and flew from the ground to a branch of a nearby tree.

The merchant was quite astounded by what the parrot had done to him.

He asked the parrot, “What was the secret behind this death and this resurrection?”

The bird replied, “Well, that Indian parrot taught me that if I wanted to become free, I should remain silent because my lovely singing had kept me imprisoned

Monday, March 15, 2010

آیا می دانید






آیا می دانید


آیا می دانید که در جنگ 8 ساله ؛ سالانه بطور متوسط 125 میلیارد
دلار خسارت به کشور وارد شد، اما عملکرد احمدی نژاد باعث شد سالانه 188 میلیارد دلار خسارت به کشور زده شود؟

آیا میدانید که دولت احمدی نژاد گاز را از کشور ترکمنستان 350
دلار در هر هزارمتر مکعب می خرد و به ترکیه 200 دلار می فروشد؟ و آیا می دانید که پیشنهاد ترکمنستان 140 دلار بود، اما پس از طولانی شدن مذاکرات، نهایتاً قرارداد350دلاری منعقد شد؟
( روزنامه سرمایه 14/10/87 )

آیا می دانید که خسارت اقتصادی احمدی نژاد آنقدر زیاد است که به
هر خانواده ایرانی بیش از 5/1 کیلوگرم طلا می رسید؟
( مقاله فرصت سوزی ها و خسارات اقتصادی احمدی نژاد )

آیا می دانید که ساخت پالایشگاه های نفت در دولت احمدی نژاد،
سالانه 5/1 درصد پیشرفت داشته و با این حساب 67 سال طول می کشد تا ساخته شوند؟
( روزنامه سرمایه14/02/88 )

آیا می دانید که مهندس میر حسین موسوی در زمان جنگ از محل صرفه
جویی برنج یارانه ای، پالایشگاه آبادان را در در طی 98 روز به بهره
برداری رساند؟ ( سایت کلمه)

آیا می دانید که امارات و قطر از میدان های گازی مشترک سالانه بیش از 12 هزارمیلیارد تومان گاز بیشتر برداشت می کنند و عدم سرمایه گذاری ایران در دولت نهم منجر به این شده که همسایگان شمالی و جنوبی منابع و ثروت مردم ایران را به یغماببرند و همچنین اهمیت این موضوع کمتراز واگذاری خاک ایران به بیگانگان نیست؟
(وزارت نفت – روزنامه سرمایه 21/02 و 10/02/88 )

آیا می دانید احمدی نژاد در سفر به کنیا ( کشور آفریقایی ) پیشنهاد داده که ایران حاضر است نفت را با 30 درصد تخفیف بفروشد؟
( اکو نومیست شماره های مربوطبه اسفند ماه 87 )

آیا می دانید پروژه ماهواره ایرانی امید در دولت های قبلی شروع شده بود و عمده کار آن را دولت خاتمی انجام داده بود؟

آیا می دانید که دولت احمدی نژاد شروع حفاری و ساخت تونل البرز را در راه آهن اصفهان – شیراز با نشان دادن تونل دیگری، به عنوان اتمام و
بهره برداری به ملت گزارش داد و ملت را فریفت؟
( اعتماد 10/02/88 )

آیا می دانید که در دولت خاتمی راه آهن بافق _ مشهد به طول 1000
کیلومتر سه ساله ساخته شد، اما در دولت احمدی نژاد سالانه کمتر از 50
کیلومتر راه آهن ساخته شده است؟

آیا می دانید که ایران از نظر تورم و گرانی چهارمین کشور دنیاست؟

آیا می دانید که در دولت احمدی نژاد علی رغم اینکه درآمدهای سالانه 4 برابردرآمد سالانه خاتمی بود، بودجه تحقیقات علمی 5/4 برابرکاهش یافته است؟ ( قانون بودجه 86 و87 )

آیا می دانید که اتحادیه اروپا که بیش از 30 کشور ثروتمند می باشد، به پاکستان640 میلیون دلار، اما دولت احمدی نژاد به تنهایی 330 میلیون دلار کمک می کند؟
(روزنامه سرمایه 29/01/88 )

آیا می دانید که با ثروت و اعتباری که دولت احمدی نژاد از بین برد، حداقل امکان25 میلیون اشتغال وجود داشت. یعنی نه تنها هیچ بیکاری
وجود نداشت، بلکه چندمیلیون نفر خارجی نیز بایستی در ایران کار می کردند؟ (روزنامه سرمایه 10/02/88)

آیا می دانید دولت احمدی نژاد بودجه ساخت مترو تهران را به شهرداری اختصاص نداده است و زمانی که احمدی نژاد شهردار بود، بودجه 350
میلیارد تومانی که برای ساخت مترو،بزرگراه، رفع ترافیک و..اختصاص
داده شده بود را صرف وام دادن به رانندگان تاکسی، افطاری در میادین، کمک به هیأت های مذهبی کرد؟
( گزارش کمیسیون تحقیق و تفحص مجلس )

آیا می دانید که دردولت خاتمی در 8 سال 17 میلیارد دلار از صندوق
ذخیره ارزی برداشت شد و با آن صنایع نفت، گاز و پتروشیمی و..... ساخته شد، اما در 5/3 سال دولت احمدی نژاد 81 میلیارد دلار برداشت شد و حاصل آن تقریباً هیچ نوع سازندگی نبوده است؟
(روزنامه سرمایه 29/01/88 )

Wednesday, February 24, 2010

قصّاب خانه ی بشریّت





... احمد شاملو:قصّاب خانه ی بشریّت
در زمان سلطان محمود می‌کشتند که شیعه است
زمان شاه سلیمان می‌کشتند که سنی است
زمان ناصرالدین شاه می‌کشتند که بابی است
زمان محمد علی شاه می‌کشتند که مشروطه طلب است
زمان رضا خان می‌کشتند که مخالف سلطنت مشروطه است
زمان پسرش می‌کشتند که خراب‌کار است
امروز توی دهن‌اش می‌زنند که منافق است و
فردا وارونه بر خرش می‌نشانند و شمع‌آجین‌اش می‌کنند که لا مذهب است.
اگر اسم و اتهامش را در نظر نگیریم چیزی عوض نمی شود :
تو آلمان هیتلری می کشتند که یهودی است
حالا تو اسرائیل می‌کشند که طرف‌دار فلسطینی‌ها است
عرب‌ها می‌کشند که جاسوس صهیونیست‌ها است
صهیونیست‌ها می‌کشند که فاشیست است
فاشیست‌ها می‌کشند که کمونیست است‌
کمونیست‌ها می‌کشند که آنارشیست است
روس ها می‌کشند که پدر سوخته از چین حمایت می‌کند
چینی‌ها می‌کشند که حرام‌زاده سنگ روسیه را به سینه می‌زند
و می‌کشند و می‌کشند و می‌کشند
و چه قصاب خانه‌یی است این دنیای بشریت