Thursday, May 27, 2010

جگوزي

ابرام خالدار را به جرم سرقت محاكمه ميكنند، محکوم میشود که طبق حكم شرع بايد يك دستش


را قطع كنند. میخواهند دست راستش را قطع كنند، ميبينند رویش با خال كوبي نوشته: مرگ بر آمريكا! ميگویند اين دست را كه نميشود قطع كرد... میخواهند دست چپش را قطع كنند، ميبينند نوشته: مرگ بر اسرائيل! ميگویند اي بابا اين دستم كه صلاح نيست قطع بشه. خلاصه هرجای دیگرش را میخواهند قطع كنند، ميبيند يك شعار انقلابي رویش خال كوبي شده، تا اينكه ميرسند به قسمت مردانگی اش، ميبيندنوشته: جگوزي!
ميگویند : این دیوانه عجب چیز مهملی نوشته! همين را ببرين! در این اثنا ابرام میگوید: جناب سروان دست نگه دارين
اين وقتي خوابيده است اين ريختيه، وقتي پاشه، روش نوشته جنگ جنگ تا پيروزي

لاته میره روضه میخونه تموم که میشه از آخونده





لاته میره روضه میخونه تموم که میشه از آخونده میپرسه چطور بود

آخونده میگه به چهار نکته توجه نداشتی

یک: یزید ظالم بود نه کس کش

دو:"حر" به یزید پشت کرد نه کیر زد

سه: 72 تن شهید شدند نه اینکه گاييده شدند

چهار: روز عا شورا هوا گرم بود نه تخمی

پنج :زین العابدین بیمار بود ....نه کون گشاد٠

Sunday, May 2, 2010

شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت

شعری که توسط خیمه و خرگاه عاشقان ولایت، بانیان سفاهت، شارعان شقاوت، منادیان ذلالت و ساقیان وقاحت سروده شده

خواهرم ای دختر ایران زمین

در خیابان چهره آرایش مکن ..... از جوانان سلب آسایش مکن
زلف خود از روسری بیرون مریز ..... در مسیر چشمها افسون مریز
یاد کن از آتش و روز معاد ..... طره گیسو مده در دست باد
خواهرم دیگر تو کودک نیستی ..... فاش تر گویم عروسک نیستی
خواهرم ای دختر ایران زمین ..... یک نظر عکس شهیدان را ببین
خواهرم این لباس تنگ چیست ؟ ..... پوشش چسبان رنگارنگ چیست ؟
خواهرم اینقدر تنازی مکن ...... با اصول شرع لجبازی مکن
در امور خویش سرگردان مشو ..... نو عروس چشم نامردان مشو
خیمه گاه عشاق الحسین
پاسخی که زری خانم برای این خیمه گاه سرشار از بلاهت و وقاحت و شقاوت و ذلالت و خباثت و عاری از شرافت و ظرافت و بصیرت فرستاده اند:
ای فلانک خاک عالم بر سرت ..... گر چنین گویی سخن با خواهرت
خواهر تو نیستم البته من ..... پس فزونتر از دهانت زر نزن
چشم هیز و خوی بد ، فکر پلید ...... از دل هر مصرعت آمد پدید
زشتی دید و کلام ذات تو ..... هست پیدا در همه ابیات تو
از خرد چون کم رسیده سهم تو ..... نیست زیبایی من در فهم تو
هم نگفته با تو هیچ آموزگار ..... هست طنازی به تای دسته دار
یا نمیدانند عشاق حسین ..... فرق ساده را میان تا و طین
همچنین آرایش من ای عمو ..... در خیابان نیست ، کم یاوه بگو
جای آرایش چه نزدیک و چه دور ..... سالن زیبایی است ای بیشعور
من لباس تنگ میوشم ، بله ..... پوشش خوشرنگ میپوشم ، بله
میشوم طناز و زیبا و ملوس ..... میخرامم در چمن چون نوعروس
زلف خود ریزم برون از روسری ..... میکنم در چشم مردان دلبری
طره گیسو دهم در دست باد ..... گور بابای تو و روز معاد
زری دلنشین